درست در شب و روزی که شبکه های تلویزیون و سایت های هزار رنگ اینترنتی در حال تحمیل شادی و شارژ! به افکار خسته و دمغ مردم بودند، آن سان که جمع اندکی هم تراختور وار( بخوانید تراکتور) بیرون زده و جشن قهرمانی! گرفته بودند و صد البته جمهوری سعد آباد ژست گرفته بود وهمه جا فریاد کرده بود که عزت پایمال شده جمهوری اسلامی ایران را به آن بازگردانده است بی خیال از لوزان و وین( و شاید هم تا حدی متنفر از آن) دل سپردم به خواندن ( من زنده ام). خاطرات اسارت خانم دکتر معصومه آباد. خانمی از فامیل آن را به امانت داد. امانت دهنده خود امانتدار خانم دیگری بود. در این فراینده زنانه و کاملا نامحرم، اما کتاب مردانه نوشته شده است. برای آزادی از اسارت روزمره گی خواندنی است. تو را می برد به سالهای نه چندان دوری که بغداد سرتا پا بعثی به لطف نکبت بار میراژهای پاریس و گاز خردل برلین می خواست سه روزه سر تهران را ببرد. کتاب را که خواندم شبکه خبر را روشن کردم.آه...my God تهران آماده میزبانی از برلین و پاریس است!!!